Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (1891 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Urgroßeltern {pl} U پدر و مادر پدر مادر بزرگ
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
Museumsstück {n} U آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
Fossil {n} U آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
Meine Großeltern sind von uns gegangen. <idiom> U پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
Other Matches
Schwiegermutter {f} U مادر زن
Mutter {f} مادر
Intuition U مادر
Elternteil {n} U پدر یا مادر
Patin {f} U مادر تعمیدی
Adoptivmutter {f} U مادر خوانده
Großonkel {m} U عموی مادر
Patentante {f} U مادر تعمیدی
Taufpatin {f} U مادر تعمیدی
Großonkel {m} U دایی مادر
Großeltern {pl} U مادر و پدربزرگ
Schwiegermutter {f} U مادر شوهر
geistige Mutter {f} U مادر ذهنی
Eltern {pl} U پدر و مادر
Mama {f} U مادر [اصطلاح روزمره]
Heimatland {n} U سرزمین پدر و مادر
Heimat {f} U سرزمین پدر و مادر
leibliche [r] Mutter [Vater] {f} , {m} U مادر [پدر] اصلی
Gotte {f} U مادر تعمیدی [اصطلاح روزمره]
allein erziehend sein U یک پدر [یا مادر] تنها بودن
Affenärsche {pl} U مادر سگها [اصطلاح رکیک]
Arschgeigen {pl} U مادر قحبه ها [اصطلاح رکیک]
Arschgeigen {pl} U مادر سگها [اصطلاح رکیک]
Arschlöcher {pl} U مادر قحبه ها [اصطلاح رکیک]
blöde Sauen {pl} U مادر سگها [اصطلاح رکیک]
Affenärsche {pl} U مادر قحبه ها [اصطلاح رکیک]
Ärsche {pl} U مادر سگها [اصطلاح رکیک]
blöde Sauen {pl} U مادر قحبه ها [اصطلاح رکیک]
Wichser {pl} U مادر قحبه ها [اصطلاح رکیک]
Wichser {pl} U مادر سگها [اصطلاح رکیک]
Arschlöcher {pl} U مادر سگها [اصطلاح رکیک]
Ärsche {pl} U مادر قحبه ها [اصطلاح رکیک]
Scheißkerle {pl} U مادر سگها [اصطلاح رکیک]
Scheißkerle {pl} U مادر قحبه ها [اصطلاح رکیک]
Flaschenkind {n} U نوزادی که از شیر مادر محروم است
Halbschwester mütterlicherseits U خواهر امی [ناتنی از طرف مادر]
Godl {f} U مادر تعمیدی [اصطلاح روزمره] [در اتریش]
Halbbruder mütterlicherseits U برادر امی [ناتنی از طرف مادر]
Patenschaft {f} تعمیدی بودن پدر [و یا مادر] [جامعه شناسی]
Die Schuld am schlechten Benehmen von Kindern liegt in der Regel bei den Eltern. U بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است.
Das einzig Störende war meine Schwiegermutter. U تنها کسی [چیزی] که شادی را به هم زد مادر زنم [شوهرم] بود.
Es ist ganz natürlich, dass Jugendliche oft gegen ihre Eltern rebellieren. U طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
Schlüsselkind {n} U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
Ich muss um elf zu Hause sein. U من ساعت ۱۱ باید خانه باشم. [چونکه پدر و مادر اجازه نمی دهند از آن ساعت به بعد]
Das Kind wollte spielen, die Mutter aber wollte nicht. U بچه می خواست بازی کند مادر [او] اما نمی خواست [با او بازی کند] .
Katastrophe {f} U حادثه خیلی بد و بزرگ [فاجعه بزرگ]
groß <adj.> U بزرگ
massiv <adj.> U بزرگ
Erzschwindel {m} U دروغ بزرگ
Erzengel {m} U فرشته بزرگ
Dickdarm {m} U روده بزرگ
Böller {m} U ترقه [بزرگ]
Aorta {f} U شریان بزرگ
Hauptschlagader {f} U شریان بزرگ
Erzschwindler {m} U دروغگوی بزرگ
G-Dur U سل بزرگ [موسیقی]
Flügel {m} U پیانوی بزرگ
Edelmut {m} U بزرگ منشی
Jemand's Intimfeind {m} U دشمن بزرگ
Erzfeind {m} U دشمن بزرگ
Berg {m} U توده بزرگ
Dur {n} U بزرگ [موسیقی]
Dur {n} U بزرگ [موسیقی]
Bär {m} دب [کوچک یا بزرگ]
sich ausweiten [zu] U بزرگ شدن
Dogge {f} U نوعی سگ بزرگ
drastisch <adj.> U زیاد [بزرگ ]
gewaltig <adj.> U زیاد [بزرگ ]
so groß, dass ... U آنقدر بزرگ که ...
Supermarkt {m} U بازار بزرگ
erweitern U بزرگ کردن
Kaufhaus {n} U فروشگاه بزرگ
älterer Bruder {m} U برادر بزرگ
großer Bruder {m} U برادر بزرگ
wachsen U بزرگ شدن
im großen Stil <adv.> U در مقیاس بزرگ
Feuersbrunst {f} U آتش سوزی بزرگ
Bierkrug {m} U آبجو خوری بزرگ
Mammutaufgabe {f} U وظیفه خیلی بزرگ
Zug {m} U جرعه بزرگ [آشپزی]
großer Zeiger {m} U عقربه بزرگ [ساعت]
Großeinsatz {m} U عملیات مقیاس بزرگ
Abfahrt {f} U خروج - در بزرگ راه -
großer Schluck {m} U جرعه بزرگ [آشپزی]
aufziehen U بزرگ کردن [بچه]
Aufkauf {m} U معامله تجاری بزرگ
Blockbuchstabe {m} U حرف بزرگ [لاتین]
Erzherzogtum {n} U قلمرو دوک بزرگ
Buschmeister {m} U مار بزرگ گزنده
Durtonleiter {f} U گام بزرگ [موسیقی]
kleine [große] Portion {f} U پرس کوچک [بزرگ]
Blockschrift {f} U حروف بزرگ [لاتین]
Bogen {m} U ورق بزرگ [کاغذ]
Riesenfehler {m} U اشتباه خیلی بزرگ
Großkonzern {m} U شرکت سهامی بزرگ
B-Dur {n} U سی بمل بزرگ [موسیقی]
Ces-Dur {n} U دو بمل بزرگ [موسیقی]
Foliant {m} U کتاب قطع بزرگ
umfassend <adj.> U گسترده [پهناور] [بزرگ] [وسیع ]
biblische Ausmaße U به اندازه بسیار زیاد [بزرگ]
ausgiebig <adj.> U گسترده [پهناور] [بزرگ] [وسیع ]
extensiv <adj.> U گسترده [پهناور] [بزرگ] [وسیع ]
ein Kind allein erziehen U کودکی را به تنهایی بزرگ کردن
eingehend <adj.> U گسترده [پهناور] [بزرگ] [وسیع ]
vergrößerte Mandeln {pl} U بزرگ شدگی لوزه ها [پزشکی]
Durdreiklang {m} U آکورد بزرگ سه صدایی [موسیقی]
Urknall {m} U انفجار بزرگ [ستاره شناسی]
sich einen Bart wachsen lassen U بگذارند ریششان بزرگ شود
ein ordentlicher Schluck [Schuss] von etwas U یک جرعه بزرگ از چیزی [آشپزی]
Ich hätte gern eine Mischung von kleinen und grossen Banknoten. U من یک ترکیب ازاسکناس کوچک و بزرگ میخواستم.
Erzherzog {m} U دوک بزرگ [عنوان شاهزادگان اتریش]
Deponie {f} U محل بزرگ جمع آوری آشغال
Der riesige Sturm ist über Island gezogen. U این طوفان بزرگ از روی ایسلند رد شد.
riesig <adj.> U کلان [گنده] [تنومند] [خیلی بزرگ ]
Rad {n} mit Einpresstiefe null U دیسک با سوراخ بزرگ در کانونش [ فناوری خودرو]
größter gemeinsamer Teiler {m} U بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
größte gemeinsame Teiler {m} [ggT] U بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
alleiner ziehender Vater {m} U پدر که بدون همسر بچه بزرگ می کند
Dragée {n} U قرص بزرگ [حبی که از یک قشر قندی پوشیده شده]
Ich bin alt genug, um auf mich selbst aufzupassen. U من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواظب خودم باشم.
Container {m} U کانتینر [وسیله نقلیه بزرگ برای حمل بار]
dieses riesige Problem und seine zahlreichen Begleiterscheinungen U این مشکل بزرگ و نتیجه های چند شاخگی منفی بسیاری از آن
Die nächste große Herausforderung für die Firma ist die Verbesserung ihrer Vertriebskapazitäten. U چالش بزرگ بعدی برای این شرکت بهبودی گنجایش پخش و فروش است.
Es ist ein Haus im Superlative. U این خانه ای است با صفت عالی [از هر نظر بسیار بزرگ و عالی] .
Ich habe Bärenhunger. U آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungrig wie ein Wolf <idiom> U آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
großer Bruder {m} U برادر بزرگ [که مواظب برادر و خواهر کوچک است]
Buchstabe {m} [Groß- oder Kleinbuchstabe ] U حرف بزرگ یا حرف معمولی [فناوری چاپ]
Recent search history Forum search
0هیچکس بزرگ نیست هیچ چیز عمیق نیست هیچکدام ما مهم نیستیم دیگر
1پدر بزرگ میخواهد این دو جوان عاشق را بهم برساند.
1احترام به کسی گذاشتن
1Die ldee
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com